از هر طرف رفتم غمي آمد به جانم
از اين طرف عمه،از آن سو خواهرانم
در پيچ و تاب چشمهاي هرزه بايد
جوشن براي معجر زنها بخوانم
عمامه ام آتش گرفته چاره اي نيست
جز آنکه خاکستر ز گردن مي تکانم
آنقدر کردم التماس ساربان تا
رأس تو را بر نيزه ها داده نشانم
کار دعاي عمه جانم بوده تا حال
قسمت شده بعد از چهل منزل بمانم
دشمن براي خواهر من نقشه دارد
از تهمتش تا آسمان رفته فغانم
شاعر : حسين قربانچه
از اين طرف عمه،از آن سو خواهرانم
در پيچ و تاب چشمهاي هرزه بايد
جوشن براي معجر زنها بخوانم
عمامه ام آتش گرفته چاره اي نيست
جز آنکه خاکستر ز گردن مي تکانم
آنقدر کردم التماس ساربان تا
رأس تو را بر نيزه ها داده نشانم
کار دعاي عمه جانم بوده تا حال
قسمت شده بعد از چهل منزل بمانم
دشمن براي خواهر من نقشه دارد
از تهمتش تا آسمان رفته فغانم
شاعر : حسين قربانچه
نظرات شما عزیزان: